دیشب صدای پای اش را
بر مرزهای عریان تن
می شنیدم
در دالان ها و دهلیزها
صدای طبل هایی کر کننده
گوش جان را می خواشید و من.
لذت می بردم از این خراش های کر کننده
چون کولیان مست و بی پروا
در زفافی سرد
عروس عریان تن را
به حجله گاه اجل سپردم
چیزی نمانده بود تا پارگی بکارت روح
که دستانی از نور
مرا بیرون کشید از آغوش مرگ
و من!!
عروس ناکام هر شبه ی این حجله گاه سرد
نشسته ام به انتظار لباسی سپید
نشسته به انتظار بختی(مرگ) باز
فرحناز هرندی//صبور
درباره این سایت